در دهه ۱۹۶۰، برخی از هواشناسان، ریاضی دانها، فیزیکدانها وزیست شناسان به شواهدی دست پیداکردند و مباحثاتی میان آنان شروع شد که باعث طیفی از ناراحتیها، علایق، اعجابها وحتی عصبانیتها شد.آنها نمی توانستند باور کنند که طبیعت به گونهای که شواهدش را به تازگی مشاهده می کردند، رفتار کند. آزمایشها نشان می دادکه طبیعت دارای رفتارغیرقابل پیش بینی است و الگوها و طرحهای تصادفی وپیچیده ای را ایجاد می کند که با محاسبات و فرمولهای خطی قابل انطباق نیست، بلکه در نقاط و وضعیتهای مشخصی شاخه شاخه می شود و راه خود را از نظر گاه های ازپیش تعیین شده جدا می کند. ابر، صاعقه، حبابهایی که درپای آبشارها تشکیل می شوند از نمونه این نوع از پدیدهها هستند. به دنبال این مشاهدات و آزمایشها نظریه جدیدی به نام نظریه آشوب شکل گرفت.
براساس نظریه آشوب جهان نظامی غیرخطی، پیچیده و غیرقابل پیش بینی است. این نظریه به سیستمهایی اشاره دارد که ضمن نشان دادن بینظمی، حاوی نوعی نظم نهفته در درون خود هستند وبیانگر رفتارهای نامنظم، غیرخطی و غیرقابل پیش بینی وپیچیده درسیستم هاست وقائل به وجود یک الگوی نظم غایی در تمام این بی نظمیهاست. به دلیل غیرخطی بودن وپیچیدگی سیستمهای آشوب ارائه مدل از اینگونه سیستمها کاری بس مشکل وسخت است.به همین علّت سعی شده است به کمک مثالها و مدلهای کامپیوتری وجهی از سیستمهای آشوبناک نشان داده شود. مثال مورگان[۴۵] (۱۹۹۷) برای این نوع سیستمها، توده ای از«پرندگان»، «خفاشها» یا «ماهیها» است که بر اساس سه قانون «۱- حرکت بدون تصادم؛ ۲- حفظ حرکت در جوار یکدیگر ۳- دور نشدن خیلی زیاد از یکدیگر» حرکت می کنند. این الگو یک الگوی کامپیوتری است که نشانگر یک توده دینامیک یا یک سیستم آشوبناک است که جزئیات حرکات آنهاغیرقابل پیش بینی، ولی در کلّیت از یک نظم برخوردار است. توده پرندگان، پیشرفت الگوهای هوا، واکنشهای پیچیده شیمیایی،اجتماع موریانه ها،پرواز پرسروصدای حشرات ازنمونه های سیستمهای آشوبناک هستند.چهارویژگی مشترک درسیستمهای آشوبناک عبارتاند از:
۱ـ اثرپروانه ای[۴۶]
بر اساس اصل اثرپروانه ای ،یک تغییرکوچک هر چند بی اهمیت مانندپرزدن یک پروانه می تواند منجر به تغییرات شگرف در یک سیستم شود، یا اینکه براساس گفته نویسنده مقالات علمی «کوین کلی» درسیستمهای غیرخطی پیچیده applesا=۲+۲(۱) (مورگان ۱۹۹۷، ۱۵۲) هر تغییر کوچک در سیستم غیرخطی می تواند تغییر کوچک دیگری را ایجاد کند و تغییر بعدی، تغییر دیگری را تا اینکه درنهایت یک تغییر کیفی رخ می دهد.
۲ـ سازگاری پویا
سیستمهای بینظم در ارتباط با محیطشان هم چون موجودات زنده عمل می کنند و نوعی تطابق و سازگاری پویا بین آنها و پیرامونشان برقرار است. این سازگاری مانند هوشمندی مغز انسان از نوع ظهور لحظهای است. میزان و چگونگی هوشمندی مغز از قبل تعیین نشده، طرحی برای آن پیش بینی نشده، بلکه یک پدیده در حال ظهور(شدنی) برنامه ریزی نشده است که در جریان زمان تکامل می یابد. سیستم های سازگار شونده پویا دارای ویژگیهای زیرهستند:
الف) توان خود سازماندهی دارند: هر جزء در چارچوب محدودیتهای کلی سیستم، خودراباشرایط پیش آمده سازگار و در نظم کلی سیستم سازماندهی میکند. برای مثال هر قسمت مغز می تواند با شرایط جدید خود را هماهنگ کند، بدون اینکه هماهنگی باکل را ازدست بدهد. تغییر و تحول در سیستمهای آشوبناک براساس همین ویژگی خود سازماندهی انجام میگیرد. فقیه (۱۳۷۶) اظهار می دارد: سیستمهای خود سازمانبخش، دارای درجه ای ازآگاهی نسبت به وضیعت موجودخودوتفاوت آن باوضیعت عموماً مطلوب هستند. آنها می توانند برپایه اطلاعاتی که ازپیش دارند خود را نوسازی کنند.
ب) ویژگی هم افزایی: در سیستمهای پیچیده کل بزرگتر از جمع اجزاست. این بدان معنا است که تلاش افراد در چارچوب یک سیستم باز و آزاد، نسبت به سیستمهای ساده و بسته، اثر بخشتر و تاثیرگذارتر است.
ج)یاد گیرنده هستند: مورگان (۱۹۹۷، ۸۶) چهار اصل زیر را برای یادگیرنده بودن یک سیستم لازم می داند:
_ سیستمها باید توان احساس، نظارت وشناسایی منظرهای با اهمیت محیط خود را داشته باشند؛
_ آنها باید بتوانند این اطلاعات را باهنجارهای عملیاتی که رفتار آنها را هدایت می کند مربوط سازد؛
_ آنها باید بتوانند انحرافات مهم را ازهنجارها تشخیص دهند؛
_ آنها باید بتوانند عملیات خودرا با تشخیص خطا اصلاح کنند.
در صورت وجود چهار شرط گفته شده، سیستم می تواند برتغییرات محیط نظارت داشته باشد و واکنشهای مناسب را از خود بروز دهد و به شیوه هوشمندانه و خود ـ تنظیم عمل نماید.
۳- خود ـ شباهتی
در نظریه آشوب ومعادلات آن، نوعی شباهت بین اجزا و کل قابل تشخیص است.
مثال معروف آن، یک صفحه هولوگرام است که توسط لیزر تصویری برآن ضبط شده باشد. این صفحه دارای خاصیتی است که درصورت جزء جزء شدن، هرجزء آن تصویرکامل را نشان می دهد. همچنین یک قطعه آینه که در صورت شکسته شدن، هرجزء آن آینه دیگری است.
۴- جاذبه های عجیب
جاذبه های عجیب، الگوهایی هستند که از منظر یا منظرهای گوناگون بی نظم و آشفته ولی ازمنظریا منظرهای دیگر دارای نظم هستند. هرچه افق دید گستردهتر باشد، یافتن جاذبه عجیب ممکن تر وقدرت پیشبینی بیشتر خواهد بود (الوانی ۱۳۷۸، ۶۹).
نظریه پردازهای بی نظمی در پژوهشهای خود، توجه خاصی به چگونگی رفتار سیستمها که تحت نفوذ «جاذبههای» گوناگون قرار می گیرند، داشته اند. برای درک بهتر مفهوم «جاذبه های گوناگون»، فرض کنید دریک صبح آفتابی درایوانی برای لذت بردن از زیباییهای صبحگاهی نشسته اید و در رؤیایی شیرین فرو رفتهاید. برای مثال خود را درکنار دریاچه ای با آبهای نیلگون که تصویر آسمان آبی را درخودجای داده احساس می کنید. جنگلی سبز اطراف دریاچه را فراگرفته است و پنگوئن ها با زیبایی اغوا کننده ای درآب شیرجه میزنند. ناگهان دراین بین بنا به دلیلی، توجه شما به پشت سرتان جلب می شود. در این حالت تیک تیک ساعت الکترونیک که با صدای موتور یخچال در هم شده است، برای لحظه ای شما را از آن احساس، خارج می کند. اگرچه ممکن است چشمهایتان هنوز برآن صحنه باشد، ولی ذهن وفکرتان جای دیگری است. در این حالت شما اسیر دو «جاذبه» شده اید که از دو زمینه کاملاً متفاوت برخوردارند. هرچقدرکه به سمت یکی کشیده میشوید، از دیگری دور می شوید. با کشیده شدن به سوی دریاچه، صداهای لوازم خانگی به نیستی سپرده میشوند، اما اگربه سوی تیک تیک ساعت، اجاق ویخچال جذب شوید، (کاری که درشستشوی مغزی انجام میدهند) صداهای مزاحم غالب میشوند (مورگان ۱۹۹۷، ۶۵-۵۷). به نظر می آید که سیستمهای پیچیده، ذاتاً اسیر تنشهایی از این نوع هستند. آنها دائماً تحت نفوذ چندین «جاذبه» قراردارند که در نهایت زمینه جاذبه غالب، رفتار سیستم راآشکار می سازد. بعضی از جاذبه ها سیستم را به سوی وضعیتهای تعادل یا نزدیک تعادل میکشند، این عمل ازطریق بازخورد منفی انجام می گیردکه از رشد ناپایداری جلوگیری می کند. برخی از جاذبه های دیگر سعی می کنند نظم و ریخت جدیدی به سیستم بدهند. اگر «جاذبه مسلط» (زمینه موجود) موفق شود، انرژی حرکتی سیستم وناپایداری آن رادفع کند، پتانسیلهای تغییر به تحلیل می روندو سیستم به وضعیت متزلزل قبلی خودبرمی گردد. ازطرف دیگر، اگرجاذبه جدید غلبه کند، انرژی های تولید شده راجذب خواهد کرد و نظم جدید حاکم می شود.
۲-۲-۱۵ مدیریت درآشوب و پیچیدگی
تاثیر پارادایم آشوب در نظریه های سازمان و مدیریت را می توان در طرح مباحثی همچون سازمانهای یادگیرنده، تحلیل سازمان از طریق استعاره های مغز و هولوگرام، توجه به تیمهای خود گردان و ساختارهای غیر متمرکز و تیمی، مشاهده کرد. بنا به اظهار الوانی (۱۳۷۸) نظریه های مدیریت علمی،روابط انسانی، مدیریت مقداری و کمی و مدیریت سیستمی افسانه می شوند و واقعیتهای امروز در تئوریهای بی نظمی و آشوب با ویژگیهای خاص پدیدار می شوند. به گفته هاچ (۱۹۹۷) در دورانی که تغییر، مداوم، تصادفی و پیوسته است، ضروری است که شیوههای تفکرسنتی را در هم بشکینم تا تغییر رابه نفع خویش به کار گیریم. ما وارد عصر منطق گریزی شدهایم. دوران خطرات بزرگ اما فرصتهای بزرگتر.
۲-۲-۱۶ پنج ایده کلیدی برای مدیریت تغییر
۱-بازاندیشی در مورد مفاهیمی مانند سازمان، مدیریت، سلسله مراتب و کنترل: در نظام پیچیده، غیرخطی و آشوبناک، استفاده از نظام سلسله مراتبی چگونه خواهد بود؟ در نظامی که پیش آمدها تصادفی و حوادث از منطق بی نظمی پیروی می کنند، طرحریزی چه مفهومی خواهد داشت؟ درست مثل اینکه شما بر آن شوید که یک مسیر پیچ در پیچ ودرهم راباحرکت برروی یک خط راست طی کنید. در این نظام، آینده قابل پیش بینی نیست آنچه ازدست مابرمی آید حدس و گمان است و هیچ قطعیتی درآن نیست. چیزی که هست، دانش ما احتمال پیش بینی وقوع آنها را بالا و پایین میکند. در این سیستمها مدیریت ازطریق اهداف سلسله مراتبی یا از طریق منطق از پیش تعیین شده، مثل اینکه در طراحی پل ها و ساختمان ها به کار گرفته می شود، امکان پذیر نیست. مدیران باید یاد بگیرند که رخدادها وتغییرات به شکل آنی هستند و آنها با این گونه رخدادها روبهرویند. نظمها درکشمکش بین جاذبههای مختلف ظهورمی کنند، اما طبیعت دقیق این نظم، هرگز طرح ریزی شده یا ازقبل تعیین شده نیست. الگوها ظهور می کنند و نمی توان آنها را تحمیل کرد. همه چیز درحال تغییر است و مدیران خود نیز بخشی از تغییر هستند. آنها باید مجموعه ذهنیات و نگرشهای خود نسبت به «تغییر و کنترل» را تغییر دهند. در سیستم های پیچیده، طرحریزی و کنترل پیش از عمل، کارساز نیست، بلکه مدیران باید یاد بگیرند که چگونه جریان و فرایند تغییر را روانسازی کنند (مورگان ۱۹۹۷، ۲۶۷ـ۲۶۶).
۲- فراگیری هنر مدیریت و تغییر زمینهها: نقش اساسی مدیران بر اساس منظر پیچیدگی و بینظمی، شکل دهی و ایجاد زمینههایی است که در آنها شکلهای مناسب از طریق خود- سازماندهی به وجود آیند. در موقعیتهایی که الگوی «جاذبه مسلط»، وضعیت نامطلوبی راحاکم کرده است، باید مرزهای سیستم را به روی ناپایداری و بیثباتی باز کرد یا حتی خود اقدام به ایجاد بی ثباتی کرد؛ این عمل می تواند به ظهور یک الگوی رفتاری جدید کمک کند. برای شکستن قدرت «جاذبه بسته شده (مسلط)»، مدیران باید راه هایی را برای خلق زمینه های جدید پیدا کنند. برای مثال ذهن مشاوران و کارشناسان کلیدی سازمان را با ناخوشایند جلوه دادن واقعیتهای مالی، مطرح نمودن توان و قدرت حیاتی نو آوری و خلاقیت، روشن ساختن وضعیت رقبا و مشخصه های رقابتی در حال ظهور و مواردی از این قبیل درگیر کنند. ایجاد ائتلاف بین عناصر کلیدی سازمان که قادر به تغییر وضعیت موجود هستند، راهبرد دیگری از این نوع است. این راهبردها میتوانند سیستم بسته شده را دچار بی ثباتی و در نتیجه آن را مجبور به حرکت به سوی نقاط بحرانی کنند. در این وضعیت اگر نیروهای تغییر از انرژی کافی برای غلبه بر جاذبه مسلط برخوردار باشند، جاذبه مسلط کنار زده میشود و جاذبه جدید جایگزین آن میشود. همچنین با رفتن به سراغ عملیات نو و جدید، امکان شکل گیری «تغییر» و ظهور زمینه های جدید را می توان ایجاد کرد. برای مثال با تغییر در الگوهای پاداش، تغییر در ترکیب کارکنان کلیدی و پستهای آنها، ایجاد بحرانهای مالی ساختگی، تعدیل نیروی انسانی و رخدادهای بسیارزیاد دیگر می توان سیستم را از قالب بسته خود به حرکت واداشت. البته باید به این نکته مهم توجه شود که در سیستمهای پیچیده و غیر خطی، مدیران کنترلی بر تغییر نمیتوانند داشته باشند. آنها نمیتوانند شکل دقیق الگوی «جاذبه» جانشین را تعریف کنند؛ اما با تغییر در عناصر کلیدی «جاذبه مسلط» و با بازکردن مرزهای سیستم موجود نسبت به اطلاعات و تجارب جدید، میتوانند زمینه ظهور برای «جاذبه جانشین» رافراهم سازند. در واقع مدیران به ایجاد شرایطی کمک میکنند که تحت آن، جاذبه جدید ظهور می کند.
در سیستمهای پیچیده دو نوع حلقه تقویت کننده و متعادل کننده در فعالیت وجود دارد. حلقه های تقویت کننده همیشه به دنبال تغییر«جاذبه» است و حلقههای متعادل کننده ازطریق بازخورد منفی به دنبال پایداری وثبات هستند. بنا به اظهار سنگه (۱۳۸۲، ۱۱۱) هر زمانی که مقاومتی در مقابل تغییر مشاهده شد، شما باید توجه کنید که یک یا چند فرایند متعادل کننده مخفی، مشغول فعالیت هستند، این مقاومت نه پایدار و زودگذر است ونه چیزی اسرارآمیز، بلکه ناشی از ترس تغییر درهنجارهای سنتی سازمان و نحوه انجام امور است. رهبران آگاه و مدیر، به جای افزایش فشار برای انجام تغییرات درسازمان ودرهم شکستن مقاومتها، در جستجوی یافتن منابع این مقاومت هستند.
۳-فراگیری چگونگی استفاده از تغییرات کوچک برای خلق اثرات بزرگ: یکی دیگرازآموزه های نظریه آشوب و پیچیدگی برای مدیریت تغییر، توجه به « لبه های آشوب» است. در آنجا اگر تغییرات کوچک در زمان و مکان مناسب اعمال شوند، قادر به ایجاد تغییرات بزرگ هستند. سنگه (۱۳۸۲، ۸۱)، این حالت را قانون اهرم کاری مینامد. او معتقد است در حل مسائل بایداز جایی شروع کرد که قانون اهرم کاری بیشترین اثر را دارد تا بتوان باحداقل سعی وتلاش به پیشرفت ونتیجه ای بزرگ دست یافت. تنها چالش پیش روی دست اندرکاران تغییر این است که موضع مناسب برای اهرم راپیدا کنند والبته این موضع براحتی مشخص نیست. مورگان (۱۹۹۷) در مورد شناسایی نقاط اهرمی مینویسد: اگر مدیران یاد بگیرند پارادکسهای آنی را شناسایی کنند یا اگر لازم باشد، پارادکسهایی را ایجاد کنند که موجب تنش بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب شوند؛ آنها قادر به شناسایی نقاط بااهمیت اهرمی و استفاده ازآنها برای غلبه برنیروهای حافظ وضعیت موجود خواهند بود.
۴-باتحول وتغییرپیوسته ونظم آنی به عنوان امورمعمولی و طبیعی زندگی کردن: درسیستم های پیچیده هیچ کس دروضعیتی نیست که عملیات سیستم رابه شکل جامع کنترل یاطرح ریزی کند. شکلها و وضعیتها ظهور می کنند، آنها را نمی توان تحمیل کرد. در بهترین حالت مدیران می توانند سیستم رابه سوی جاذبه مطلوب هدایت کنند یا اینکه پارامترهای بحرانی راکه برجریان تکامل سیستم نافذ هستند، فعال سازند. آنها همچنین باید به هر ابتکار و تجربه ای به عنوان یک فرصت یادگیری نگاه کنند. در بحث هنر ایجاد زمینه های جدید، آنچه بیشتر مورد توجه است، استفاده از تجارب و الگوهای یادگرفته شده به منظور تغییر الگوهای «جاذبه مسلط» است. تجارب موفق، به مدیران راهنمایی می کند که چه چیز میتواند نقشه «جاذبه مسلط» راحفظ وچه چیز می تواندکمک به ظهورجاذبه های جدید کند.
مدیریت آشوب باید درمورد «مدیریت روی لبه» سطح آگاهی خودرا افزایش دهد و در هنر «مدیریت روی لبه» کسب مهارت کند. او باید درهنگامه لازم ابتکارهای جدید را در برابر فشارهای «جاذبه مسلط» مصون نگاه داردو وقتی آن ابتکار توانست ازخود محافظت کند، آن رابه حال خویش رها کند (مورگان ۱۹۹۷، ۲۶۷). امروزه مدیران باید تجربه کردن وآزمایش راسرزنش نکنند بلکه باید اجازه دهند که کارکنان از آزمایشها و تجارب خویش بیاموزند. یادگیری، تجربه وکسب اطلاعات برای سازمانهای امروزی به علّت پیچیدگی آن می تواند به عنوان پایگاه اطلاعاتی باشد که شناخت را امکان پذیر می کند. در سیستم های آشوبناک، تعیین یک نقشه ازپیش تعیین شده ویک طرح ماشینی شده به هیچ وجه امکان پذیر نیست. در این سیستم ها اطلاعات، آگاهی، تجربه، آزمایش می تواند شناخت ایجاد کند، همانطور که در شناسایی بعضی از سرطانها، از طرح و ریخت سلولی، پی به بیماری نمی برند، بلکه از اطلاعات وسیعی که به دست می آورند و مقایسه با اطلاعات تجارب قبلی می توانند وضعیت را شناسایی کنند.
۵-گشودگی دربرابر استعاره های جدید، که می توانند خودسازماندهی را روان کنند: استعاره هایی همچون، سازمان به مثابه مغز، سازمان به مثابه ارگانیزم، سازمان به مثابه هولوگرام، می توانندراهگشای مدیران برای درک خود سازماندهی و فراهم سازی شرایط آن در سازمان شود. در ادبیات پست مدرنیزم، استعاره جدیدی به نام «کلاژ» مطرح است. کلاژ یادرهم آمیختگی نوعی هنراست که اشیا و قطعات و اجزای مختلف را به گونه ای در کنار یکدیگر می چینند تا تصویری جدید، بدیع و با معنا حاصل شود. کاربرد این استعاره در سازمان، یعنی اینکه مدیر، نظریه پرداز یا رهبر باید بتواند با به کارگیری شیوهها و ریز رخسارههای گوناگون، رخساره مورد نظر خود را بسازد، بنابراین باید در نقش یک هنرمند عمل کند. در هنر «درهم آمیختگی» هنرمند تعدادی تصویر نامربوط را در کنار یکدیگر قرارمی دهد و از این راه یک ایده و احساس قوی به بیننده می دهد. این ایده و احساس چیزی جدا ازعادات معمول بیننده است. مدیر نیز باید اینگونه عمل کند و بداند سازمان ها را نمی توان فقط با نگرش تک بعدی و از زاویه دید یک تئوری، توصیف یا درک کرد.
۲-۳- سبک های تفکر
۲-۳-۱ مفهوم تفکر
یکی از تفارت های عمده بین انسان و حیوان آن است که رفتار انسان با اطلاعات اندوخته شه و با تجارب کسب شده در طول عمر رابطه زیادی دارد، در حالی که حیوانات بیشتر اطلاعات مورد نیاز هنگام تولد در مغز موجود می باشد در حیواناتی که از نظر تکامل در درجات پایین قرار دارند. این اطلاعات ارثی تقریباٌ تمام مایحتاج حیوان را تأمین می نمایند ولی هر چه حیوان از نظر تکامل در رده های بالاتری باشد، ظرفیت بالقوه بیشتری برای کسب اطلاعات و تجارب مختص به خود دارد. بنابراین در مورد حیوانات میتوان گفت که بیشترین مقدار حافظه موجود در مغز را حافظه ارثی تشکیل میدهد. در حالی که انسان مجبور است بیشتر اطلاعات و حافظه مورد نیاز خود را کسب کند و حافظ اکتسابی بیشترین مقدار حافظه موجود در مغز انسان را تشکیل می دهد (معظمی ۱۳۸۸، ۴۳).
کسانی که به کارآیی خودشان در حلکردن مسایل اعتقاد راسخ دارند. هنگام رویدادهای استرس زا، از نظر تفکر تحلیلی کارآمدی مانند، اما افرادی که به توانایی های حل مسئله خودشان شک دارند؛ به طور آشفتهای فکر می کنند (بندورا وود[۴۷] ۱۹۸۹، ۶۰). برای اینکه افراد به بهترین وجه عمل کنند، باید ابتدا برای پیشبینی موثرترین شیوه عمل، از خاطرات رویدادهای گذشته خودشان استفاده کنند. آنها همچنین باید برای ارزیابی امتیاز برنامهها و راهبردهای خودشان، بازخورد را بررسی نمایند. علاوه براین، آنها باید درباره عملکردشان تعمق کنند، و بیاد بیاورند کدام شیوه های عمل، نتیجه بخش و کدام بی نتیجه بوده است. احساس کارآیی نیرومند به فرد امکان می دهد حتی در صورت رو به رو شدن با استرس موقعیتی و بن بستهای حل مسئله، تمرکز خود را به تکلیف ادامه دهد. در مقابل، خود ناباوری، تصمیم گیرندگان را از تفکر متمرکز به تکلیف منحرف می کند، به طوری که توجه به آنها به نارسایی های خود و ضروریات طاقت فرسای تکلیف معطوف میشود. به طور خلاصه، تردید، کیفیت تفکر و تصمیم گیری فرد را در مدت عملکرد جذاب میکند، درحالی که کارآیی در آن محافظت مینماید (ریو ۱۳۸۶، ترجمه سید محمدی، ۸۴).
۲-۳-۲ جنبه های مختلف مسئله تفکر
تفکر مسئلهای فوق العاده گسترده و متنوع است. چندین جنبه آن سنتی است و سایر جنبه های آن اخیراً مطرح شدهاند. گرایش های منطقی و معرفت شناسی تفکر جزء جنبه های سنتی قرار میگیرند. باوجود اینکه بررسیهای تجربی ریشهی مادری تفکر یعنی بررسیهای تجربی مغز از قرن نوزدهم آغاز گشته است، مع الوصف جنبه های فیزیولوژیک تفکر در بین جنبه های سنتی و نوین قرار میگیرد، زیرا که تفحص در ریشه های مادی تفکر در بین جنبه های سنتی و نوین قرار می گیرد، زیرا که تفحص در ریشه های مادی تفکر و به طور کلی زندگی روحی- روانی دارای تاریخچه چند ساله است (میرزایانس ۱۳۸۶، ۳۷). یک از موارد مهم بررسی روانشناختی تفکر این است که، آیا مسئله ی ریاضی، فیزیک و غیره می تواند راهکاری مناسب و کافی جهت بروز مشخصات تفکر باشد؟ برای اولین بار دیوئی، پایه گذار مکتب «افزار گرائی» به وضعیت مسئله ساز، و اهمیت این موضوع در فرایند تفکر توجه نموده است. او معتقد است که تفکر فرایند حل مسئله است. باید گفت که بی تردید نظرات دیوئی تأثیرات خود را هم بر مکتب روانشناسی ویورتسبورگر و هم بر نمایندگان مکتب گشتالت و سایر محقیقن آتی گذارده است. لیکن روش بنیادی بررسی تفکر بطور مشخص و به صورت آگاهانه و سیستماتیک، برای اولین بار توسط پایه گذاران مکتب «گشتالت» مورد استفاده قرار گرفته است (میرزایانس ۱۳۸۶، ۱۰۲).
۲-۳-۳ فرآیندهای تفکر
الف) تصور
تقریباً برای تمام فرایندهای تفکر، تصور امری ضروری است. حافظه، مفهوم سازی و حل مسأله بدون تصور امکان پذیر نیست، تصورات تنها به تصاویر مغز نمی انجامد، بلکه به صورت محتوای معنای مجدد کلامی یا تصوری ذخیره می شوند. محتوای معنای یک محتوای مفهومی است که به طور معمول از یک جمله ساده و یا لغت تشکیل می شود. در روانشناسی شناختی نماد پردازی به وسیله شبکه پیچیده ای از ارتباط تداعی بین عناصر محتوای معنای (لغات) انجام می شود. نیرومندی ارتباطات تداعی تعیین کننده این احتمال است که یک شبکه به خاطر آورده می شوند از طریق محرک بیرونی فعال می گردند. وقتی محرک بیرونی با شبکه ذخیره شده یا عنصری از آن جور شود در این صورت محتوای مربوط واکنشهای حرکتی و فیزیولوژیکی مرتبط با آن به طور همانند فعال می گردند. واکنش های فیزیولوژیک به هنگام تصور برای گذاره های ذخیره شده و ارتباط آنها اختصاصی است. افرادی که از تصور خوبی برخوردارند. احساسات را بهتر به خاط می آورند. از الگوی شبکه هیجانی تصورات چنین استنباط می شود که توانایی حافظه به حالت روانی و خلق بستگی دارد (لانگ ۱۹۸۳، نقل از خداپناهی ۱۳۸۵، ۲۹-۲۰).
ب) حل مسائله
در دوران طفولیت قسمت عمده یادگیری بر اساس یادگیری شرطی است. پایه و بنیان مقداری از مشخصات روانی هر فرد تا اندازه ای در این دوران شکل می گیرد و در واقع بعضی از مشخصات به قدری محکم پایه گذاری می شوند که تا آخر عمر به همان صورت الیه باقی می ماند. ولی هر چه کودک بیشتر رشد کند، آمادگی زیادی برای مقابله با مشکلات زندگی پیدا خواهد کرد. این آمادگی ارزش بخصوصی برای سازگاری او با محیط خواهد داشت، زیرا بدین وسیله قادر می شود تا بهتر با خود و دیگران ارتباط برقرار کند. هنگام که کودک رشد می کند ازاهمیت رفتار شرطی در مورد او کاسته می شود و رفتارهای که منجر به حل مسائل می گردد اهمیت زیادی پیدا می کند. روش اصلی که در حل مسائل به کار می رود به روش آزمایش و خط مشهور است. بر اساس روش فرد دست به عمل می زند. اگر به نتیجه رسید آن را ادامه می دهد، و اگر مرتکب اشتباهی شد از ادامه آن خودداری می کنند راه دیگری را اتخاذ می نماید (شاملو ۱۳۸۵، ۱۹).
ج) مفهوم سازی
مفاهیم از مقایسه الگوهای نخستین یادگرفته می شوند. الگوهای نخستین از لحاظ موضوعی، شبکه تداعی و ارتباط هستند، الگوهای نخستین و تصورات نکات مرجع به شمار می آیند. هر قدر یک عنصر مفهوم مشابه به الگوی نخستین بالقوه آن مفهوم آسان تر ساخته می شود. الگوهای نخستین با درجه عمومیت متوسط بهتر و ساده تر یا لغت نامه - که به یک فرهنگ ارتباط دارد- تخمین زده می شود. تعداد عناصر حرکتی با مفهوم ارتباط دارند. نقش مهمی در سهولت تشکیل مفهوم ایفا می کنند (خدا پناهی ۱۳۸۵، ۸۴).
۲-۳-۴ انواع تفکر
۱- تفکر فلسفی
این تفکر، نوعی اختلال در فکر است که با میل به بحث های بی حاصل مشخص می شود. بحث های که در آنها، تعداد کلمات بسیار زیاد، و معنا و مفهوم آن بسیار اندک است. چنین تفکری با وجود تاکید فرد بر آن، بیهوده و بی حاصل است. به عنوان مثال به جمله زیر توجه کنید: «خوب؛ ملاحظه می کنید که موضوع چقدر مهم است. من مایلم؛ بسیار ضروری میدانم که روی اهمیت آن تاکید کنم.چون اهمیت، خود یک اصل اساسی است».
۲- تفکر سحرآمیز
در این نوع تفکر، فرد سعی می کند که افکار؛ کلام ها، تداعی ها، عبارات و حالات خاص، به طریقی معجزه آسا میتوانند برخی آرزوها را برآورده سازند، یا شیاطین را دور کنند. این تفکر به طور طبیعی در کودکان دیده می شود که حاصل از درک ناقص آنها از علت پدیده ها است.یکی از خصوصیات پایدار تفکر سحرآمیز، پدیده قدرت مطلق (همه کار توانی) است. شخص احساس می کند که فکر کردن درباره موضوعی در دنیای خارج، کافی است تا بدون دخالت عوامل فیزیکی سبب شود آن موضوع تحقق یابد. این احساس باعث می شود که فرد از اندیشه های خشونت بار خود نیز در رنج باشد (آندرو ۲۰۰۸، ۴۴).