«ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار»
اگر انتخاب دین در سایه اعمال نیکو با اجبار و اکراه باشد اولاً بر خلاف فلسفه ی خلقت انسان است، و ثانیاً ناسازگار با خواست و مشیت الهی در چگونگی ایمان مردم است چرا که مشیت الهی بر ایمان آوردن مردم از روی اختیار و آگاهی و انتخاب آزاد تعلق گرفته است و به این اصل در آیه ی زیر اشاره شده است:
«قُل ِ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَن شاءَ فَلیُومِن وَ مَن شاءَ فَلیَکفُر»[۱۶۶]
«بگو: این سخن حق از جانب پروردگار شماست. هر که بخواهد ایمان بیاورد و هر که بخواهد کافر شود»
-
- ۲. در آیه ای دیگر خداوند به پیامبر (ص) می فرماید: که سنت کافران درعدم ایمان اختصاصبه زمان وی نداشته ودرعصرپیامبران پیشین نیزچنین بوده است و در ادامه ی آیه تاکید می فرماید که اگر مشیت الهی بر ایمان جبری کافران بود این کار با نازل کردن عذابی آسمانی کاملاً میسر بود.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسُکَ اَلَّا یَکُو نُوا مَومنینِ * اِن نَشأ نُنَزِّلْ عَلَیهِم مِنَ السَّمَاء آیَهً فَظَلَّت اَعناقَهُم لَها خَاضِعین»[۱۶۷]
«شاید، از اینکه ایمان نمىآورند، خود را هلاک سازى *اگر بخواهیم، از آسمان برایشان آیتى نازل مىکنیم که در برابر آن به خضوع سر فرود آورند.»
در تفسیر این آیه آمده است که سبب نزول آیه ی فوق این بود که پیامبر (ص) مرتباً اهل مکه را به توحید دعوت می کرد اما آنها ایمان نمی آوردند . پیامبر (ص) آنقدر ناراحت شده بود که آثار آن در چهره اش آشکار بود و خداوند با این آیه می خواست که پیامبر (ص) را دل داری دهد. آیه ی بعدی اشاره به قدرت خداوند دارد که او می تواند معجزه ی خیره کننده یا عذاب شدید و وحشتناکی را بر مردم بفرستد که همگی بی اختیار سر تعظیم فرود آورند و تسلیم شوند ولی این ایمان اجباری هیچ ارزشی نداشت و مهم آن بود که مردم از روی اراده و تصمیم و درک و اندیشه در برابر حق خاضع گردند. [۱۶۸]
-
- ۳. آیاتی از قرآن مسلمانان را در روابط با مخالفان به صلح و متارکه ی جنگ دعوت و تشویق میکند. بنابر مفهوم اینگونه آیات، قتال با کفار در صورتی مشروعیت دارد که آنان اهل سازش و صلح نباشند و در صدد نابودی جبهه ی اسلام و مسلمانان باشند. به برخی آیات اشاره می کنیم:
«وَ اِن جَنَحوا لِلسِّلمِ فَاجنَح لَهَا وَ تَوَکَّل عَلَی الله»[۱۶۹]
«و اگر به صلح گرایند، تو نیز به صلح گراى. و بر خدا توکل کن»
این آیه بعد از دستور آماده باش کامل به مسلمانان و اعلان جنگ با مخالفان آمده است که آشکارانه تنها پیامبر (ص) را به پذیرش صلح دعوت می کند بلکه عبارت «فَاجنَح لَهَا » - که به معنای پر و بال گشادن در پذیرفتن دعوت صلح است – هر گونه تردید را در پذیرش صلح از بین می برد.[۱۷۰]
آیه ی فوق هر چند درباره ی اهل کتاب و یهودیان است، اما پذیرفتن صلح اختصاص به اهل کتاب ندارد بلکه شامل مشرکان و کفار هم می شود. برای مثال گروهی از مشرکان مکه که به ظاهر مسلمان شده بودند.
بعد از مدت ها برای اهداف پلید خودشان از مکه خارج شده و می خواستند وارد مدینه شوند . قرآن کریم دستور جنگ با آنان را صادر کرد. اما با این حال پیامبر (ص) را به ترک مخاصمه با گروهی که با مسلمانان هم پیمانند یا گروه بی تفاوت آنان و هم چنین گروهی که پیشنهاد صلح بدهند فرا میخواند.
«فَإنِ اعتَزَلُوهُم فَلَم یُقَاتِلُوکُم وَ اَلقَوا اِلَیکُم السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ الله ُ لَکُم عَلیهِم سَبیلاً» [۱۷۱]
«پس هر گاه کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و به شما پیشنهاد صلح کردند، خدا هیچ راهى براى شما بر ضد آنان نگشوده است»
۴-۲-۲. دنیا، دارابتلاء و امتحان
الزام و اجبار در این دنیاکه جای ابتلأ و اختیار است، روا نیست. زیرا در قهر و اکراه بر دین، معنی ابتلأوآزمایش باطل می شود. در حالیکه خداوند آدمی را موجودی مختار آفریده است. موجودی که در تعیین سرنوشت خود در اتخاذ راه روش زندگی خود آزاد است. براساس همین اختیار است که در برابرانتخاب عقیده و عمل مسئولیت دارد. اختیار، آدمی را موجودی مکلف می سازد زیرا موجودی را که مقهور جبر است و از روی اراده برخوردارنیست نمی توان بازخواست کرد.[۱۷۲]
از نکات مهمی که در باب آزادی دراسلام باید گفت مسئله ی تحمل امتحان است. اصل امتحان الهی امری ثابت و واجب برای همه ی انسان ها است و احدی از آن مستثنی نیست و می دانیم که از شروط امتحان وجود آزادی است و این آزادی است که شرط موفقیت است، شرط قبولی عبادت است، شرط ارزشمندی اعمال وکیفر و پاداش است. شرط اصلی در قبولی حسنات و عقاب سیئات است. ارزش تکلیف وانجام تعهد و مسئولیت در گرو اختیار و قدرت انتخاب انسان است.[۱۷۳]
بنابراین استناد به آیه «لا اکراه فی الدین» اجبار و اکراه افراد بر دین در دنیا که در ابتلاء و امتحان است جایز نمی باشد زیرا در قهر و اکراه بر دین بطلان معنی ابتلاء و امتحان می باشد.
۴-۲-۳. عدم تطابق ایمان با اجبار
ایمان قلبی با اجبار حاصل نمی شود بلکه با برهان ، اخلاق و مو عظه می توان در دل ها نفوذ کرد. ایمان خودش بالطبع زور بردار نیست. فرضاً ما بخواهیم با زور ایمان به وجود بیاوریم، خود ایمان با زور درست شدنی نیست. ایمان یعنی اعتقاد و گرایش، ایمان یعنی مجذوب شدن به یک فکر و پذیرفتن یک فکر . مجذوب شدن به یک فکر دو رکن دارد یک رکن اش جنبه ی علمی مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد ، یک رکن دیگر جنبه ی احساساتی آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدام اش در قلمرو زور نیست. نه جنبه ی فکری اش، زیرا فکر تابع منطق است. اگر به یک بچه ای بخواهند ریاضی یاد دهند باید از منطق یاد بدهند تا اعتقاد پیدا کند، با شلاق نمی شود، با زور نمی شود، پس به طریق اولی جنبه ی گرایش و احساساتی و محبتی را هم نمیتوان به زور به کسی تلقین کرد.[۱۷۴]
مشیت تکوینی خداوند بر ایمان جبری انسان ها تعلق نگرفته است و او قدرت ایمان نیاوردن را از انسان ها سلب نکرده است. اگر خداوند چنین اراده ای داشت همه ی انسان ها ایمان می آوردند. و احدی از دین حق روی گردان نمی شد.
ایمانی که اسلام بدان فرا می خواند و آن را کمال بشر می داند ایمانی برخاسته از آگاهی، شعور و اراده و تصمیم خود انسان است.[۱۷۵]
۴-۲-۴. پیشرفت مسلمین در سایه قواعد غیر تحمیلی دین اسلام
اسلام آنان را که کورکورانه تقلید می کنند و به عقاید پدران و نیاکان خود دل می بندند نکوهش میکند و آن گاه توصیه می کند که خود بیندیشید و ژرف نگر باشید و به اندیشه های سست و یاوه دل نسپارید و نگرایید و تنها پیرو دانش و یقین باشد.[۱۷۶]
اسلام به مخالفین حق می دهد که درمحافل علمی اشکال های خود را بیان کنند و دلایل خویش را بر شمرند و پاسخ بشنوند «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» [۱۷۷] «بگو: اگر راست مىگویید حجّت خویش بیاورید.» به همین جهت بسیار می شدکه یهود و نصارا و سایر گروه هایی که در برابراسلام می ایستادند نزد پیامبر (ص) یا امامان پاک می آمدند ودردین به بحث می نشستند. دراعصار و قرون بعد نیز این شیوه رایج بودکه اقلیت های مذهبی درمحافل دانشمندان اسلامی به مناظره مینشستند.[۱۷۸]
دکتر گوستاولوبون درکتاب تمدن اسلام می نویسد: در بغداد مجلسهایی بر پامی شد وتمام نمایندگان مذهبی یهود ونصارا در آن شرکت می کردند و با کمال آزادی نطق می کردند و بیان هر یک با تامل شنیده می شد و فقط تقاضایی که از آنها می شد این بود که در مناظره های خویش بر دلیل عقل متکی باشند. آنگاه اضافه می کندکه اگردرست ملاحظه شود بعد از هزارسال جنگهای سخت و وحشیانه وعداوتهای هوی پرستانه و خونریزیهای بی رحمانه تاکنون اروپا به تحصیل این درجه از تساهل و آزادی موفق نشده است. [۱۷۹]
چنان که درتاریخ اسلام بارها دیده شده که مسلمانان زیر سایه نکات تربیتی آیه «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ» که با آن همه پیشروی و فتوحاتی که در صدر اسلام داشتند قوانین خود را بر غیر مسلمانان تحمیل نکردند بلکه آنهارا نسبت به اعتقاداتشان آزاد گذاشتند و همین امرباعث پیشرفت سریع مسلمانان و آمدن فوجهای عظیم مردم به آیین اسلام با اختیار وآزادی بود به گونه ای که وقتی مسلمانان شهرهارا فتح می کردند پیروان مذاهب دیگر را همانند مسلمانان آزادی می دادند و اگر مالیات مختصری به نام جزیه از آنها می گرفتند بخاطر تأمین امنیت و هزینه ی نیروهای حافظ امنیت بود زیرا که جان و مال و ناموس آنها در پناه اسلام محفوظ بود و حتی مراسم عبادی خویش را آزادانه انجام می دادند. تمام کسانی که با اسلام سر و کار دارند این حقیقت را می دانند و حتی مسیحیان که درباره ی اسلام کتاب نوشته اند به این موضوع اعتراف کرده اند : مثلاً در کتاب تمدن اسلام و عرب می خوانیم که رفتار مسلمانان با جمعیت های دیگر به قدری ملایم بود که روسای مذهبی آنان اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی تشکیل دهند و در پاره ای از تاریخ نقل شده که جمعی از مسیحیانی که برای گزارش ها و تحقیقاتی خدمت پیامبر (ص) رسیده بودند مراسم نیایش مذهبی خود را آزادانه در مسجد پیامیر (ص) در مدینه انجام می دادند.[۱۸۰]
گوستاولوبن همچنین می نویسد که مسلمانان مانند کشور گشایان مردم را با زور و شمشیر وادار به پذیرفتن دین جدید خود نکردند. با این که کمال علاقه را به پیشرفت دین خود در جهان داشتند. آری اکثر آنها چنین کرده بودند. ملتهایی که هنوز در برابرشان تسلیم نشده بودند با هم متعهد میشدند و بر آنها می شوریدند و به همان سر نوشتی دچار می شدند که صلیبیان در قرون اخیر در بلاد شام دچار آن گشتند . آنها این مطلب را درک کردند که مذهب و نظامات اجتماعی چیزی نیست که به زور واکراه بتوان بر کسی تحمیل کرد. به همین جهت بود که مسلمانان با مردم شام، مصر، اسپانیا و سایر کشورهایی که تحت حکومت خود در آوردند بطور بی سابقه ایی بنای مهربانی گذاردند و هیچ نوع تحمیلی در قوانین و اعتقادات خود بر آنها روا نداشتند و همین امر یکی از عوامل سریع پیشرفت و توسعه ی فتوحات مسلمانان بود. [۱۸۱] بنابر آنچه گفته شد، انسان «بخودى خود»، در پذیرش دین و چگونگى راه و روش زندگى خود، مختار و آزاد است، اگر چه درباره چگونگى حضور او در اجتماع و تأثیرگذارى او بر دیگر افراد، قوانینى در نظام اسلامى وضع شده است. و خداوند متعال فرجام مؤمنان و کافران رابه او گوشزد نموده است. و آدمى را براى بهرهمندى از اعتقادات صحیح و روش زندگى شایسته راهنمایى فرموده است. چنان که در آیه شریفه مورد نظر و آیات قبل و بعد آن به خوبى این حقیقت آشکار مىباشد.
بنابراین «عقیده» قابل تحمیل نیست؛ ولى این محدوده غیر از محدوده احکام است. توضیح این که: کلیه نظامهاى فکرى، براى خود نظامى اجتماعى را نیز طراحى مىکنند. در نظامهاى اجتماعى، اکراه و اجبار از ابزارهاى پیشبینى شده در کلیه نظامها است؛ یعنى، در هر نظامی در مقولههاى اجتماعى و حقوقى آن، جبر قانونى وجود دارد و بدون آن، جامعه قابل اداره و کنترل نیست. نظامهاى قضایى و نیروهاى انتظامى در همه نظامها، امرى مقبول و معقول هستند. بنابراین بایستى محدوده عقیده را از محدوده عمل و حقوق جدا کرد. در حیطه «عقیده» اجبار راهى ندارد؛ ولى در حیطه عمل، جبر و اکراه هم لازم است و هم قابل قبولاست، چنان که در تمامى جوامع قوانین و مقرراتى وضع مىشود و همگان ملزم به رعایت آن مىباشند. با این تفاوت که در برخى جوامع تنها به رفاه عمومى و آسایش جسمى افراد جامعه توجه دارند و هرچه که اختلال در آسایش بدنى باشد، خلاف قانون شمرده مىشود ولى در جامعه اسلامى علاوه بر آسایش بدنى به حفظ ارزشهاى معنوى نیز توجه شده است و آنچه تأثیر سوء بر معنویت افراد جامعه دارد، خلاف قانون شمرده مىشود. البته تعیین حیطه و محدوده قوانین باید با کارشناسى وآگاهى کامل بر دستورات دینى انجام شود و از سلیقههاى شخصى و برداشتهاى افراطى یا تفریطى از دین جلوگیرى کرد.
فصل پنجم
۵-۱. مفهوم آزادی
آزادی در زبان فارسی به حریت، عتق، اختیار ، قدرت عمل و ترک عمل، قدرت انتخاب، خلاف بندگی و رقیّت و عبودیت و اسارت و اجبار معنا شده است.[۱۸۲]
در زبان عربی معادل واژه ی آزادی، «اختیار»، «حریت» و «عتق» آمده است. هر چند در زمان های گذشته به دلیل شیوع بردگی، حریت و عتق در مقابل بردگی به کار می رفت. [۱۸۳]
در مورد تعریف آزادی باید گفت که تعریف آن سهل و ممتنع است. از این رو، تعریفی جامع و مانع از آن مشکل است. به طوری که اندیشمندان تعاریف زیادی از آزادی را ارائه کرده اند.
چنانکه برخی گفته اند:
آزادی یعنی توانایی انجام کار در عین خواستاری و رغبت به آن، رسته بودن از بندگی و وابستگیهای اسارت آور، نبودن مانع در راه نمو و تکامل و تجلی شخصیت انسان، و اختیار در رفع موانعی که در سر راه خواسته های آدمی است.[۱۸۴]
واقعیت آن است که آزادی در چهارچوب تعالیم اسلامی در قالب اجرای قوانین مبتنی بر احکام الهی معنا می یابد و موجب سعادت انسان و منافع عمومی و مصالح جامعه می باشد که نقطه ی اوج آن انقطاع الی الله است.
البته، وقتی سخن از آزادی می رود دو معنای متفاوت به ذهن می رسد؛ یکی آزادی به عنوان واقعیت انسانی و دیگری آزادی به منزله ی حق. در مورد اولی آزادی به خودی خود موجود است و انسان ها به صرف انسان بودن واجد آن هستند و نمی توان انسانی را فرض کرد که انسان باشد ولی این آزادی و اختیار را نداشته باشد. جناب مولوی در همین رابطه می گوید:
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
پس آزادی به اعتبار اوّلی در اموری است که به رابطه انسان و خدا مربوط می شود. در عین حال که خدا انسان را آفریده و قدرت انتخاب به او داده ، برای کارهای خوب و بد او هم پاداش و عقاب تعیین کرده است. در هر حال انتخابگر اصلی انسان است زیرا که در ساختار خلقت و تکوین انسان، خداوند نخواسته که انسان با جبر و بی اِرادگی به کار نیک روی آورد و یا از روی ترس و تهدید از عقیده ای صرف نظر کند؛ به همین دلیل او را انتخابگر قرار داده تا تلاش کند و تلاش های مثبت او مورد حمایت و تأیید و پاداش واقع شود.
و اما در مورد دومی (آزادی به منزله حق)، منظور آزادی اجتماعی و هر نوع آزادی است که در ارتباط با جامعه می باشد . طبعاً رعایت حقوق دیگران نسبت به این آزادی مورد توجه قرار می گیرد. محدوده ی این آزادی تا آنجا است که به دیگران آسیب نرساند. به همین دلیل آزادی انسان ها در اجتماع، حقوق یک طرفی نیست بلکه طرفینی است و عمل هر فرد نباید خلاف سنت و سیاست جمعی و حقوقی دیگران باشد. چنانکه در تعریفی از آزادی آمده است . آزادی قدرت داشتن افراد به انجام دادن هر کاری است که به دیگران آسیب نرساند .[۱۸۵]
۵-۱-۱. شروط آزادی در اسلام
آزادی در اسلام علاوه بر اصل گذشته، شرط دومی دارد و آن این که: باید بر سعادت فرد، لطمهای وارد نسازد، این جا است که آزادی در عقیده و اندیشه و فعل و رفتار از محدودیت بیشتری برخوردار میگردد. بت پرستی و خضوع انسان والامقام، در برابر سنگ و گل، گاو و مار، اهریمن و شیطان، چون با سعادت او در تضاد است طبعاً نمیتواند مجاز و قانونی باشد.میگساری، و قماربازی، مصرف انواع مخدّرات، ضربه شدیدی بر رستگاری او وارد میسازد، از این جهت ممنوع است، در حالی که در غرب، هیچ نوع محدودیتی در برابر این نوع عقیده و اندیشهها، یا اعمال و رفتارها وجود ندارد. آزادی در اسلام مبنای تکلیف است. در حالی که آزادی در غرب اساس نفی تکلیف است، آزادی در اسلام مبنای تکلیف میباشد. تکلیف از آنِ موجودی است که حرّ و آزاد باشد، هر موجودی که در گزینش خود، فقط باید یک طرف را برگزیند و طرف دیگر از قدرت و توان او بیرون است، قابلیت تکلیف ندارد، عقرب و مار را نمیتوان تکلیف کرد، چون جز گزیدن، کاری نمیتوانند انجام دهند زیرا «مقتضای طبیعتش این است»، امّا انسان را میتوان، تحت تکلیف قرار داد، و باید و نبایدها را متوجه او ساخت و در پوشش این تکالیف، بخشی از خواستها و تمایلات او را طبعاً محدود کرد. [۱۸۶]
هدف از آزادی در اسلام احیای ارزشهای والای انسانی است چون آفرینش او با آزادی عجین گردیده است و خوبیها و بدیها را از صمیم دل تشخیص میدهد . باید خوبیها را به صورت یک ارزش انجام دهد و بدیها را به صورت ضدّ ارزش، ترک کند[۱۸۷].
۵-۱-۲. قلمرو آزادی در اسلام
در اسلام، هر نوع آزادی در محدوده حفظ حقوق و تکالیف الهی است، خدا کسی است که انسان را پدید آورده و چون از سعادت و شقاوت او کاملاً آگاه است، او را در پوشش تکالیفی که ضامن سعادت اوست قرار داده است. چقدر زشت و نازیباست، که در قلمرو آزادی، حقوق الهی را در نظر نگیریم، و در باورها و رفتارها، خود را از رهنمودهای الهی بی بهره سازیم.خلاصه آن که چیزی که امروز مسأله «آزادی» را پیچیدهتر ساخته، و در مقابل «آزادی مثبت» «آزادی منفی» بیشتر مطرح میشود، این است که مفهوم آزادی همراه با بار مادّی و ضدّ ارزشی آن وارد فرهنگ ما شده و در حوزه اندیشه و رفتار، ارتباط انسان با خدا، و تکالیف الهی، نادیده گرفته شده، و «خردمحوری»، جای خود را به «غریزه محوری»، داده و به جای این که رعایت حقوق خدا و داوری خرد، آزادی را محدود سازد، خواست جامعه و یا فرد در امور فردی، حالت محوری به خود گرفته است.[۱۸۸]