ویژگی سوم فلسفه اسلامی که اهمیت آن را در جهان امروزی دو چندان کرده است، وجود نظر واحد و پیوستهای درباره مراتب و شئون عالم وجود و وجود پیوستگی میان درجات و شعب علوم در این فلسفه است. رابطهی بین همه موجودات و سلسله مراتب هستی و پیوستگی درجات و شعب علوم، همیشه اساس و اصول این حکمت بوده است. در تمدن فعلی غرب شاهد خطر جدایی بیش از حد علوم مختلف از یکدیگر و از بینرفتن نظر واحدی درباره جهان هستیم. از نظر نصر «این مسأله برای تمدن اسلامی حتی بیش از تمدن اروپایی غرب خطرناک است؛ زیرا اصل و اساس و علت وجود اسلام، بیان و اشاعه اصل توحید است که باید در تمام مراحل حیات انسانی، اعم از علمی و عملی، به کار برده شود. و در این موارد و بسیاری از موارد دیگر، میراث عقلی و علمی اسلامی میتواند هادی و راهنمای این باشد».[۴۱۶]
اهمیت حکمت متعالیه از میان فلسفههای اسلامی برای نصر دوچندان است؛ چرا که صرفاً بر بحث عقلی و استدلالی صرف مبتنی نشده است و شهود عقلی در آن مبنای بسیاری از مباحث فلسفی قرار گرفتهاند. این فلسفه در میان فلسفههای گوناگون که در جهان اسلام رشد کردند، فلسفه برجستهای است که به نحوی مزایای آنها را درون خود دارد. نصر این ویژگی حکمت متعالیه را تحسین کرده و آن را وجه متعالیبودن این حکمت دانسته است.
«آنچه ما آن را «حکمت متعالیه» ترجمه میکنیم، به هیچ وجه نباید با «مقولات استعلایی» کانت یا فلسفه متعالی امرسون، خلط شود. آموزههای ملاصدرا، بیش از آنکه فلسفی باشند، حکمتاند؛ چراکه از صرف تفکر اندیشه بحثی استدلالی نشئت نگرفته، بلکه نهایتاً ثمرهی شهودی از عالم ربوبی هستند و این حکمت، به معنای واقعی کلمه، متعالی است؛ زیرا از شناختی از جهان سرچشمه گرفته است که از شأن و منزلت وجود شناختی انسان در این وجود زمینی، تعالی مییابد و فراتر میرود و فوق شعور روزمره وی قرار میگیرد».[۴۱۷]
حکمت متعالیه مصداق کامل فلسفه سنتی است. این حکمت نوعی فلسفه سنتی است که در آن میان تحلیل منطقی و دقیق از یک سو، و تجربهی عرفانی عمیق از سوی دیگر، تزویج صورت گرفته است. به نظر نصر، این تزویج، در هیچ موردی آشکارتر از بحث وحدت وجود به چشم نمیخورد. صدرالمتألهین تلاش میکند تا وحدت وجود را در چارچوب عقلانی بیان کند، ولی پیداست که این آموزه از تجربهی وحدت توسط عارف ناشی میشود؛ تجربهای که از راه تعالیم باطنی اسلام امکانپذیر شده است.
«این تعالیم به آدمی این امکان را میدهد که از جهان کثرات پا فراتر گذارد و به مقام فنا فیالله و بقا فیالله برسد».[۴۱۸]
چنانکه بیان شد، نصر از این جهت با دیگر سنتگرایان تفاوت دارد که توجه ویژهای به فلسفه اسلامی مبذول کرده است و تلاش میکند تا در شرح و بسط سنتگرایی به عناصری از این فلسفه استناد کند.
۳-۳-۲-۲- نصر و حکمت متعالیه
حکمت متعالیه بر اصول و مبانی فلسفی ویژهای مبتنی شده است که تناسب خاصی با برخی از آموزههای حکمت خالده دارد و همین امر موجب گردیده که نصر توجه خاص به آن داشته باشد. حکمت متعالیه نوعی هستیشناسی و مابعدالطبیعه است که با بسیاری ازفلسفههای سنتی از این نظر اشتراک دارد و میتواند همان نگاه سنتی را تأیید کند.
۳-۳-۲-۲-۱- اصول مابعدالطبیعی
حکمت متعالیه نوعی مابعدالطبیعه است و همین نکته، جنبه مثبت آن در نظر سنتگرایان میتواند باشد؛ زیرا به اعتقاد آنان حکمت خالده براساس مابعدالطبیعه است.
فلسفه حقیقی باید مابعدالطبیعه باشد و تبدیل آن به معرفتشناسی صرف و شاخههای متناسب با آن، که در فلسفههای جدید شاهد آن هستیم، انحرافی در سیر اصلی فلسفه بوده است.
اما حکمت متعالیه از همان آغاز به مابعدالطبیعه میپردازد. صدرالمتألهین در بسیاری از آثار فلسفیاش وقتی به تعریف فلسفه میپردازد، آن را بحث از احوال «موجود بما هو موجود» و بحث از اقسام اولیه موجود مطلق میداند. او در ابتدای«شواهد الربوبیه» به این نکته اشاره کرده است که موضوع حکمت الهی، وجود است.
«موضوع حکمت الهی وجود است؛ زیرا محمولات این حکمت اموری هستند که اولا و بالذات بر وجود بماهو موجود، بیآنکه طبیعی یا ریاضی گردد، عارض میگردند».[۴۱۹]
او همچنین در برخی از رسالههای خود بر این نکته تصریح کرده است که «فلسفه حقیقی همان حکمت اولی یا علم اعلی است که از احوال موجود بما هو موجود و اقسام اولیه موجود مطلق بحث میکند».[۴۲۰]
از این رو، نصر توجه صدرالمتألهین به مابعدالطبیعه و ابتکاراتش در این زمینه را کمال این فلسفه میداند و در ادامه میافزاید:
ملاصدرا در مابعدالطبیعهاش اساساً با وجود سروکار دارد؛ هرچند که از سرشت فرا وجود شناختی این مبدأ متعالی و مطلقبودنش - حتی از قید اطلاق - آگاه است. «بحث وی از مطلق در بعد کاملاً نامعین و فراوجود شناختیاش، به کمال رسیدن آموزههای مابعدالطبیعی وی را نشان میدهد، که حتی هنگامی که از زبان وجودشناسی استفاده میکرد، دربند سطح وجودشناسی به معنای ارسطویی نماند».[۴۲۱]
صدر المتألهین مبنای فلسفهاش را «اصالت وجود» قرار میدهد. برطبق این دو دیدگاه، واقعیات که جهان خارج، از آنها تشکیل شده است، اموری غیر ماهوی و از سنخ وجودند. به عبارت دیگر، آنها در حقیقت مصداق وجودند. حقیقت وجود اعتباری عقلی نیست، بلکه یگانه واقعیت خارجی است در حکمت متعالیه دلایل متعددی بر اصالت وجود اقامه شده است.
۳-۳-۲-۲-۲- تشکیک در وجود
سنتگرایان براین اصل تأکید داشتند که هستی دارای سلسله مراتب است و این نگرش سلسله مراتبی به هستی در فلسفههای جدید و علوم جدید مورد غفلت واقع شده است.
صدرالمتألهین به این اصل توجه ویژهای مبذول کرده است و صورت خاصی از آن را -که همان تشکیک وجود باشد- یکی از آموزههای اصلی حکمت متعالیه قرار داده است. نصر ارتباط آن با سنتگرایی را این چنین بیان کرده است:
یکی از آموزههای اسلامی ملاصدرا تشکیک در وجود است که مطابق آن، وجود سطوح مختلفی از واقعیت را داراست، که نه تنها واقعیت وجود را در بر میگیرد، بلکه حتی تصور آن را نیز – که در واقع به شکل خاصی از وجود به نام وجود ذهنی تعلق دارد - شامل میشود، آموزه تشکیک وجود، بدینمعنی که وجود از وجود محض هیولای اولی کشیده شده، اگر چه با آموزههای جهان شمول سلسله مراتب عظیم هستی که در سنتهای مختلف دوره باستان و قرون وسطی یافت میشود و به ویژه با مفهوم تشکیک نور که در آراء سهروردی یافت میشود مرتبط است، اما به شکلی که ملاصدرا آن را توضیح میدهد، نشانگر تحول عمدهای در فلسفه است. ملاصدرا این آموزههای جهان شمول را درحالی برگرفت که در پرتو روایتش از جاویدان خرد (حکمت خالده) تفسیر میکرد و از آن شالودهای برای حکمت متعالیهاش می ساخت.[۴۲۲]
بیتردید اصل تشکیک در وجود با تشکیک در نور سهروردی و با آنچه که در حکمت خالده به چشم میخورد تفاوت وجودی دارد، ولی همهی آنها برسر این اصل که هستی دارای سلسله مراتب است، توافق دارند. صدرالمتألهین این نکته را به صورت یک اصل مهم فلسفی مطرح میکند و آن را اساس و پایه بسیاری از تحلیلهای فلسفیاش قرار میدهد.
تقسیم وجود به ثابت و سیال و ارتباطدادن حرکت جوهری به عالم ماده، که از دستاوردهای حکمت متعالیه است، در واقع با همان مابعدالطبیعه سنتی که میانبودن و شدن یا عالم زوال و عالم ثبات فرق میگذارد همخوان است.
۳-۳-۲-۲-۳- وحدت متعالی وجود
وحدت وجود آموزه مهم و اساسی عرفان نظری است. برطبق این آموزه، تنها یک وجود حقیقتاً موجود است و دیگر اموری که موجود به نظر میرسند، از تجلیات و شئون حقاند؛ چنان که از سخنان سنتگرایان پیداست ایشان تمایل زیادی به این نظریه دارند.
صدرالمتألهین هم از «وحدت وجود» معنای خاصی را مورد نظر دارد. نصر معنای مورد نظر او را «وحدت متعالی وجود» مینامد. همچنین، او به این نکته اشاره میکند که«این اصل در کانون حکمت متعالیه و عرفان اسلامی قرار دارد و نباید از این نکته غفلت ورزید که این اصل با «وحدت وجود» در عرفان ارتباط دارد. برطبق باطنیگرایی اسلامی، آدمی میتواند به تجربه وحدت وجود نایل گردد. او میتواند از عالم کثرت فراتر رود و به مقامی برسد که وحدت همهی اشیاء را در مبدأ متعالیشان ببیند».[۴۲۳]
صدرالمتالهین از راه تحلیل رابطه علیّت و براساس اصالت وجود و تشکیک وجود در آن به وحدت متعالی وجود می رسد. او در تحلیل رابطه علیت به این نکته اشاره میکند که معلول، وجودی مستقل از وجود علت ندارد. رابطهی علیت(وجودی) هرگز میان دو وجود مستقل نیست، بلکه مفاد رابطه یاد شده این است که وجود معلول وابسته به وجود علت است و وجود علت نسبت به آن وجودی مستقل است. از اینرو، تحلیل رابطه علیت به این نکته می انجامد که معلول وجودی رابط و علّت نسبت به آن وجودی مستقل است. حال اگر تشکیک در وجود و سلسله علی و معلولی در عالم را در نظر بگیریم، هر معلولی نسبت به علت یا وجود بالاتر از خودش، رابط و آن علّت نسبت به او، وجود مستقل است و وجود هر معلولی پرتویی از وجود علت است.
«در نهایت به بالاترین وجود و علت میرسیم که مستقل و غنی مطلق است و همه موجودات نسبت به او رابط و فقیر محض و پرتویی از وجود او هستند. در نتیجه، در عالم تنها یک وجود غنی مطلق داریم و همه موجودات پرتویی از وجود او هستند».[۴۲۴]
در تحلیل نهایی ملاصدرا معلول به شأنی از شئون علّت تبدیل میشود. علّت وجودی مستقل دارد و معلول وجودی رابط نسبت به آن است. در این نگاه، وجود رابط قسمی از وجود نیست، بلکه شأنی از شئون وجود فینفسه و مستقل است. تقسیم وجود به رابط و مستقل نشانگر دو قسم مستقل نیست، این تقسیم، تقسیم وجود به شیء و شأن آن است. هر ممکن بالذّات و معلولی صرفاً شأنی از شئون وجود مستقل و به تعبیر عرفانی، مظهری از آن است.
بدینسان ملاصدرا آموزه عرفانی «وحدت وجود» را بر اساس دیدگاه فلسفیاش تبیین میکند و برداشت خاصی از آن را پیش میکشد، وحدت وجود در این برداشت به وحدت وجود غنی و مستقل و کثرت موجودات رابط میرسد.
در نظامهای فلسفی پیش از حکمت متعالیه، وحدت وجود جایگاهی نداشت و به کلی طرد میشد. در آنها میان کثرت و وحدت تباینی نازدودنی در کار بود. تشکیک وجود هم به تنهایی نمیتوانست وحدت وجود عرفانی را اثبات کند، تنها با ضمیمهشدن تحلیل رابطه علیت به تشکیک در وجود این مهم تحقق یافت. بدینترتیب، ملاصدرا به کمک این تحلیل از فلسفه رسمی به نگاه عرفانی گذر میکند و فاصله موجود میان آن دو را بر میدارد.
اما روش ملاصدرا: او بین برهان و عرفان و وحی جمع برقرار میسازد. این سه درواقع سه راه متفاوت هستند و اگر واقعاً راهی به حقیقتاند، باید نتایج و دستاوردهای آنان نیز یکی باشد.
به اعتقاد نصر نبوغ خاص ملاصدرا در این بود که سه راهی را که به حقیقت میرسند؛ یعنی وحی و برهان و تهذیب نفس قرآن، برهان و عرفان را که به نوبه خود به اشراق منجر میشود، با یکدیگر ترکیب کرد و یکی ساخت. در نظر وی، عرفان و فلسفه و دین، عناصر یک مجموعه هماهنگ هستند و او کوشید این هماهنگی را هم در زندگی و هم در آثارش باز نماید.
«او دیدگاهی اتخاذ کرد که در آن برهان عقلی یا فلسفه، که البته لزوماً به آنچه که یونانیان گفته بودند محدود نمیشود، با قرآن و احادیث پیامبر و ائمه علیهم السلام پیوندی تنگاتنگ می یابد و این دو نیز به نوبه خود با آرای عرفانی که حاصل کشف و شهود و اشراقات نفس پاک است متحد میشود».[۴۲۵]
او همچنین در برخی از آثارش میان دو دسته از حکما و در نتیجه میان دو دسته علوم فرق میگذارد. حکمایی که صاحب نظرند (الحکماء النظار) و دیگر آنان که دارای بصیرت هستند(الحکماء ذوالبصیره)، علوم دستهی اول، علوم نظری و علوم دستهی دوم، علوم بصیرت است. از نظر او علوم دستهی دوم تنها از راه وجدان و ذوق قابل درک است.
«این علوم با تعالیم الهی قابل وصول و تنها با نور ولایت و نبوت قابل کشف است. از اینرو باید به تهذیب نفس و تصفیه قلب روی آورد و باقی عمر را در تدبّر در آیات و احادیث صرف کرد».[۴۲۶]
بنابراین بنابر آنچه گفته شد، تأثیر نصر و دیگر سنتگرایان از فلسفه اسلامی به ویژه در تفکیک عقل جزئی از عقل کلی و کاربرد نصر از اصطلاح مطلق مطلق که دارای وحدتی متعالی است و شعاع انوارش در میان کثرات متجلی است کاملاً نمایان است.
۳-۳-۲- ۳- نصر و شیخ اشراق
شیخ اشراق در آغاز «حکمۀالاشراق» تصویر خاصی از عقلی که مبنای فلسفهاش است، ارائه میدهد. وی در مقدمه به اقسام حکما اشاره میکند.
وی همچنین در مورد اثرش گفته است: «در این کتاب بحث نمیکنیم، مگر با مجتهد متألّه و کسی که طالب تألّه است، و خوانندهی این کتاب از لحاظ درجه حداقل باید کسی باشد که بارقه الهی بر دل او وارد شده باشد و ورود این بارقه برای او ملکه شده باشد و دیگران از آن نفع نمیبرند. پس هر کس تنها طالب بحث نظری باشد، باید روش مشائین را أخذ کند؛ چراکه این روش برای بحث تنها نیکو و دارای استحکام است و ما با او سخنی و بحثی در قواعد اشراقی نداریم، بلکه در اشراقیون بدون سوانح نوری سامان نمییابد. به درستی که برخی از این قواعد بر این انوار مبتنی هستند و حتی اگر در اصول شکی رخ دهد، آن شک با نفس منخلع از بدن رفع می شود و همانطوری که محسوسات را دیدهایم و به برخی از حالات آنها یقین پیدا کردهایم و سپس علم صحیحی را بر آنها مبتنی میسازیم، به همین نحو چیزهایی از امور روحانی را میبینیم، سپس قواعدی را بر آنها مبتنی میسازیم. پس هرکس که از این راه نرود، چیزی از حکمت نمیداند و شکهای گوناگون به دل او راه خواهند یافت».[۴۲۷]
مباحث حکمت اشراق مخصوص کسانی است که بارقهی الهی بر آنان وارد شده باشد. شیخ اشراق به این نکتهی مهم تصریح میکند که فیلسوف تنها با بحث نظری از دست شک رهایی نمییابد و برای نجات از شک باید به مشاهده امور روحانی دست بیابد. سوانح نوری و اشراقات درونی مکمل بحث نظریاند و فیلسوف بدون آنها هرگز به مقام یقین دست نمییابد، بنابراین عقل اشراقی؛ یعنی عقلی که مبنای فلسفه اشراق قرار میگیرد، عقلی است که به دستاوردهای عقل بحثی و استدلالی اکتفاء نمیکند و تأملات فلسفی را صرفاً بر پایه آن مبتنی نمیسازد.
هانری کربن به نکتهای از تاریخ فلسفه اسلامی توجه کرده است که از یک سو با مطلب یاد شده و از سوی دیگر با نظر سنتگرایان ارتباط دارد. نزاع غزالی با ابنسینا و نیز نزاع ابنرشد با غزالی در تاریخ فلسفه بسیار درخور اهمیت است. بازخوانی خاص کربن از این نزاعها این است که «آنها را در اصل به نزاع فلسفه نظری محض مربوط میشوند و تلاش سهروردی را در راستای رفع این نزاعها میداند. فلسفه نظری محض همان فلسفه مبتنی بر عقل جزئی است و فلسفه قلب همان فلسفه مبتنی بر تألّه است که فلسفه اشراق بر آن تاکید دارد».[۴۲۸]
سخن شیخ اشراق با این ادعای سنتگرایان قابل مقایسه است که عقل جزئی به تنهایی یقینآور نیست و دستاوردهای آن همیشه شکآور است و این شک درصورتی رخت بر میبندد که عقل جزئی با عقل شهودی ارتباط خود را قطع نکند. تنها عقل شهودی میتواند یقین مطلق را به ارمغان آورد.
نکته جالب توجه درباره شیخ اشراق این است که او برای اولین بار تعبیر حکمت خالده یا حکمت ازلی را به کار برده است. وی در کتاب «مطارحات» از شجره حکمت سخن میگوید که شاخههایش به قوت شیوهای اسرار آمیز، که آن را «خمیره ازلی» مینامند، از جایی به جای دیگر میرسد، همواره افزونتر و پراکندهتر میشود. او به این نکته اشاره میکند که اسرار حکمت را در کتاب«حکمۀالاشراق» آورده است و آن کتابی است که حکمت کهن در آن دوباره زنده شده است، حکمتی که همواره مدنظر پیشوایان حکمت در هند، پارس، کلده، مصر و فیلسوفان کهن یونان، مانند افلاطون بود و منبع حکمت الهی را تشکیل میداد؛ این حکمت خمیرهی ازلی است.[۴۲۹]
سهروردی تلاش میکند تا شجره نسب اشراقیون و کسانی را که به خمیرهی ازلی دست یافته بودند ترسیم نماید. «در اینجا هرگونه تضاد میان حکمای یونان و حکمای شرق از میان بر میخیزد. این حکما نگهبانان این حکمت در جانب غربی یا در جانب شرقیاند.
خود سهروردی هم در سنت اشراق به کانون برخورد و تلاقی ایرانیت و یونانیت تبدیل می شود».[۴۳۰]
شجره نسب سهروردی هم با سخنان برخی از سنتگرایان در مورد فلاسفه یونان باستان مشابهت دارد، مثلاً شوان در برخی از آثار خود به این نکته اشاره کرده است که «یونانیان قبل از ارسطو اهل حکمت خالده بودند. او همچنین، به برخی از اعتقادات سنتی مردم دوران باستان اشاره میکند و اعتقادات سنتی اصلی آنان را بر میشمارد».[۴۳۱]
در فلسفه اشراق سه ویژگی وجود دارد که نظر نصر را به خود جلب کرده است:
-
- این فلسفه به ادعای سهروردی بیشتر بر اشراق و احوالات باطنی مبتنی است تا معقولات عقلی.
-
- توجه به حکمای ایران باستان و فرهنگ ملی ایران.
-
- استفاده فراوان از آیات.