انسان مجاهد که درصدد اصلاح خود برآمده و می خواهدباطن را صفایی دهد و از جنود ابلیس آن را خالی کند، باید زمام خیال را دردست گیرد و نگذارد هر جا می خواهد پرواز کندومانع شود از این که خیالهای فاسدِباطل برای او پیش آیدهمیشه خیال خود را متوجه امور شریفه کند».[۱۹۱]
اگر عقل از غشاوت وهم و خیال آزاد شود حقایق اشیاء را آن طور که هست می یابد.
پ)تفکر
یکی از راه های تطهیر قوه خیال آن است که انسان بخشی از شبانه روز را به تفکر بنشیند و به موجودات اطراف خود فکر کند تا آنجا که می تواند موضوع تفکر را شخص خویش و افکار و اعمال و کردار خود قرار دهد و آنچه را که انجام داده است ، حسابرسی نماید.
یکی از بهترین راه های تطهیر قوه خیال آن است که انسان آنچه را در مورد غیر خودش بد می پندارد همه را بر عکس نموده و مقابل آن را اخذ کند.انسان شبانه روز می بایست در اندیشه نظام آفرینش باشد.[۱۹۲]
پ) مراجعه به قرآن
یکی دیگراز راه های تطهیرقوه خیال،مراجعه به قرآن وخواندن برخی آیات آن است. برخی از اساتید اخلاق در این زمینه می فرمایند: «از جمله راه های تطهیر قوه خیال، مداومت در خواندن آیه سخره می باشد که به قوه خیال توحد می بخشد؛ زیرا قوه خیال بر اساس اصل مجردیتش زود به آنچه که روی آورد، خو می کند. انسان اگر مدتی با این آیه یا آیاتی شبیه این حشر پیدا کند خواهد توانست نفس خود را به توحد بکشاند».[۱۹۳]
بخش چهارم:خطای دل
الف- ماهیت دل به عنوان ابزار شناخت
یکی دیگر از ابزار شناخت از نظر قرآن کریم ، دل و قلب است. که از آن به تهذیب و تزکیه[۱۹۴]، فطرت نیز تعبیر می کنند. قرآن کریم از این ابزار چنین یاد می کند:«وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا[۱۹۵] ؛از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند».
در این آیه به دو ابزار شناخت تاکید می کند:یکی حس (سمع و بصر)و دیگری فواد که همان جان و حقیقت انسان و مرکز تصدیق و تشخیص حق و باطل است.
ودرجای دیگری از قرآن چنین آمده است:«وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَه لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون[۱۹۶] ؛و خدا شما را از شکم مادرانتان- در حالى که چیزى نمىدانستید- بیرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزارى کنید».
اما سوال از فواد انسان که همان حقیقت آدمی است مساله ای است که ادراک آن آسان نیست ؛ زیرا منظور از این قلب مسلماً آن قلب گوشتی که مشترک میان حیوان و انسان است ، نیست ؛ بلکه منظور قلبی است که قرآن درباره آن می فرماید:«إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِید[۱۹۷]؛مسلماً در این آیات تذکر و پندیست براى کسى که او را دلى آگاه یا گوشى شنوا باشد و به کلام خدا توجه کامل نماید».
قرآن گرچه ذکری از برای تمام بشرو تذکار همگانی است، لیکن از آن تنها صاحبان قلب بهره مند می شوند.این بیان قرآن نظیر همان خطاب الهی است که در یک مورد از قرآن با عنوان (هُدىً لِلنَّاسِ)[۱۹۸]یاد کرده است و درجای دیگربا عبارت(هُدىً لِلْمُتَّقِین)[۱۹۹] تنها پرهیزگاران را از آن هدایت یافته و بهره مند می داند.از تذکره الهی آن کسی که صاحبدل است بهره می برد و صاحب دل کسی است که چشمه های حکمت از درون او می جوشد.[۲۰۰] پس کار قلب مشاهده حقایق کلی سعی به صورت اشخاص خارجی است این مشاهده از طریق صیقل دادن قلب و صاف کردن آن حاصل می گردد.[۲۰۱]
همان طور که در بالا بدان اشاره شد از این ابزار به فطرت نیز تعبیر شده است. درقرآن نیزاینگونه آمده است :
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون[۲۰۲] ؛ پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمىدانند.
انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است که او را به سوى تکمیل نواقص، و رفع حوائجش هدایت نموده، و به آنچه که نافع براى اوست، و به آنچه که برایش ضرر دارد ملهم کرده و فرموده:«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ».[۲۰۳] و او در این حال مجهز به جهاز بدنى نیز هست، که با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد، هم چنان که فرموده:« ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ »[۲۰۴] ؛یعنى سپس وسیله و راه زندگى را برایش فراهم کرد.پس انسان داراى فطرتى خاص به خود است، که او را به سنت خاص زندگى و راه معینى که منتهى به غایتى خاص مىشود، هدایت مىکند راهى که جز آن راه را نمىتواند پیش گیرد.[۲۰۵]
ب- چگونگی خطا به سبب دل
حال جای این سوال است که این قلب که مرکز دریافت حقایق است و این فطرت که انسان را به راه راست هدایت می کندآیا خطا درآن راه ندارد؟وچگونه ؟
در پاسخ به این سوال باید گفت که اگر چه قلب یا دل به عنوان ابزار شناخت محسوب می شودوبه خودی خودخطا پذیر نیست اما موانع و حجاب هایی وجود دارد که این حجاب ها سبب خطا می گردندهمانند حجابهایی که برروی عقل تاثیرگذاشتند.
شهوات و آلودگیها و ناپاکیها مهمترین سد راه فهم و درک انسان هستندو کسی که در لجنزار زشتیها فرو رود هیچگاه نمیتواند به شناخت درست حقایق نائل آید.قرآن کسانی را که دلهای خود را با انواع هوا و هوسها آلوده می سازند از دستیابی به شناخت صحیح ناتوان میداند.
خداوند درقرآن چنین فرمود:« وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْرا [۲۰۶] ؛ بر دلهاى آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و درگوش آنها، سنگینى قرار دادهای ».
و درجای دیگر چنین فرموده است :«فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ[۲۰۷] ؛از این رو بر دلهاى آنان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمىکنند».
طبع و مهر به دل خوردن باعث مىشود دیگر دل آدمى حق را نپذیرد، پس چنین دلى براى همیشه مأیوس از ایمان و محروم از حق است.حال ببینیم مهر به دل خوردن یعنى چه؟ یعنى همین که دل به حالتى در آید که دیگر پذیراى حق نباشد، و حق را پیروى نکند، پس چنین دلى قهراً تابع هواى نفس مىشود، هم چنان که در جاى دیگر فرموده:«طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ ».[۲۰۸]و نیز نتیجه دیگرش این است که حق را نفهمد و نشنودو به آن علم و یقین پیدا نکند. همچنان که فرموده:«وَنَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ »[۲۰۹]. به هر حال باید دانست که خداى تعالى ابتداء مهر بر دل کسى نمىزند، بلکه اگر چنین مىکند به عنوان مجازات است.[۲۱۰]
پس کسی که حق را نپذیرد درواقع مسیر را به اشتباه رفته است واینجاست که می گوییم این قلب که خود از ابزار شناخت است دچار خطا می شود.
پ- راهکار
همان طور که زنگار دل، مانع شناخت مفاهیم برهانی و حقایق عرفانی است، تطهیر آن از شرایط لازم برای شناخت های یاد شده محسوب می شود.که قرآن به آن اشاره می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون[۲۱۱]؛هان اى کسانىکه ایمان آوردید چون خواستید به نماز بایستید صورت و دستهایتان را تا آرنجها بشوئید، و پاى خویش را تا غوزک مسح کنید، اگر جنب بودید- با غسل کردن- خود را طاهر سازید، و اگر بیمار و یا در حال سفر بودید، و یا یکى از شما از چاله- گودالى که براى ادرار کردن بدانجا مىروند- آمد، و یا با زنان عمل جنسى انجام دادید، و آبى نیافتید تا غسل کنید، و یا وضو بگیرید، با خاک پاک تیمم کنید، دست به خاک زده به صورت و پشت دستها بکشید، خدا نمىخواهد شما دچار مشقت شوید، و لیکن مىخواهد پاکتان کند، و نعمت خود را بر شما تمام سازد، باشد که شکر به جاى آرید.
دراین آیه پس از بیان حکم وضو، غسل و تیمم می فرماید: این فرمان خداوند برای طهارت شماست.منظور از طهارت در این قسمت از آیه پاکیزگی و تطهیر بهداشتی و طبی نیست ؛ زیرا تطهیر ،پاکیزگی طبی و بهداشتی گرچه شستشوی با آب را شامل می شود اما خاک مال کردن دست و صورت را هرگز در بر نمی گیرد.پس طهارت دل و جان منظور است.[۲۱۲]
طهارت دل، همان تزکیه می باشد.تزکیه یعنی پاکسازی. آن هم نه پاکسازی برون که پاکسازی درون. گرد و غبارهای بسیاری درون آدمی را آلوده می سازند که اگر از میان نروند، آدمی را ازرشد وکمال باز خواهند داشت. اگر آدمی نتواند غل و زنجیرهای درونی را یکی پس از دیگری باز کند هیچ گاه از رشد و کمال برخوردار نخواهدشد. کسی که اسیر بندهای درونی است نمی تواند ادعای رشد و کمال کند.
مسأله تزکیه از جمله مسائلی است که باید استمرار داشته باشد؛ یعنی انسان همواره بر نفس خود نظارت داشته و مراقب اعمال خود باشدتا ناگهان از مسیر رشد خارج نگردد.چه بسیار کسانی بوده اند که در مسیر رشد و کمال قرار داشتند اما هوا و هوسها به ناگاه آنها را از مسیر رشد خارج ساخت و به خطا و گناه کشاند.[۲۱۳]
پاکسازی درون نه تنها موجب می شود که انسان به شهود عرفانی دست یابد. یعنی بسیاری از حقایق را با علم حضوری که در آن خطایی نیست مشاهده کند، بلکه آن چیزهایی را هم که انسان به وسیله عقل می تواند درک کند، هرگاه دل صاف و خالص باشد بهتر درک خواهد کرد؛ چرا که در بسیاری از مواقع عواملی چون حسدها،کینه جوئیها و خلاصه انواع و اقسام خودخواهی ها موجب می شودتا حجاب هایی دربرابرنیروی اندیشه انسان قرارگرفته و سد راه شناخت حقایق شود در حالی که اگرانسان تقوا پیشه کند یعنی درون را از هوا و هوس ها پاک نگاه دارد این حجاب ها از میان رفته و آدمی به درک حقایق بهتر و بیشتری نائل خواهدآمد.[۲۱۴] درواقع این عبارت یک نوع ارتباط بین دل و عقل را بیان می کند.
اگرچه راهکاربیان شد اما باید دقت داشت که مهار هوای نفس وزدودن دل، کار بسیار سخت و دشواری است.از این رو این سوال پیش می آید که علیرغم بیان راهکارودانستن آن چرا دچار خطا می شویم ؟ این به خاطر این است که دست و پنجه نرم کردن با نفس سرکش آزمونی است که شرط قبولی، مهار آن است وقبولی در این آزمون امری مشکل و کار هرکس نیست.از این رو این راه شناخت را بیشتر مختص به عارفان[۲۱۵] می دانند.آنهایی که به دنیا و هوای نفس و نفس سرکش پشت کرده اند.
فصل سوم
عوامل اخلاقی خطا
مقدمه
درچیستی اخلاق، تعاریف گوناگونی از علمای اخلاق و اندیشمندان و…نقل شده است.اخلاق ملکه ای نفسانی وهیأتی است استوار وراسخ در جان ، که کارها به آسانی وبدون نیاز به تفکر از آن صادر می شود. اگر این هیأت به گونه ای باشد که افعال زیبا و پسندیده از نظر عقل و شرع ، از آن صادر شود، آن را اخلاق نیکو نامند و اگر افعال زشت و ناپسند از آن صادر شود، آن را اخلاق بد گویند.[۲۱۶]
از آنجایی که انسان بامفاهیمی همچون باید ها و نباید ها ، خوبی و بدی، ارزش و غیر ارزش، زیبایی و زشتی ، درست و غلط و… سروکار دارد همه اینها از مفاهیم اخلاقی محسوب می شوند.
اهمیت اخلاق و تهذیب دلهای آدمیان بر کسی پوشیده نیست. یکی از عوامل مهم بهره مندی از سعادت دنیوی و اخروی ، اخلاق نیک و زدودن زشتی ها و آراستگی به خوبی ها است. پس از اعتقاد به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، اخلاق، مهم ترین مسأله از دیدگاه اسلام است . سستی در تزکیه اخلاق ، چه بسا موجب از دست رفتن اعتقادات اصلی آدمی می شود. قرآن از این معنا پرده برداشته و نشان داده است که بعضی از عادت ها وخلق های ناپسند، مانع از ایمان به خدا می شود.
حال با این اوصاف دراین فصل به دنبال آن دسته از عوامل خطای انسان هستیم که ارتباط به مباحث اخلاقی داشته باشد.(البته رذایل اخلاقی ؛ چون مقوله خطا که برخلاف “صواب” است درفضایل نمی گنجد)از آنجایی که رذایل اخلاقی بسیار است اما ما برآنیم به آن دسته از رذایلی که مسبب خطای انسان هستند و درقرآن نیزبدان ها اشاره شده است ، بپردازیم.
بخش اول – رذیله تکبر
الف- چیستی و ماهیت تکبر
یکی ازعوامل اخلاقی خطای انسان ، تکبر می باشد.نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیا و آغاز خلقت انسان به چشم مىخورد و اتّفاقاً به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختىها و صفات زشت انسانى است، تکبّر مىباشد که در داستان شیطان به هنگام آفرینش حضرت آدم (علیه السلام) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او آمده است.داستانى است بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز. داستانى است بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.
بزرگان اخلاق گفتهاند: اساس تکبّر این است که انسان از این که خود را برتر از دیگرى ببیند، احساس آرامش کند. بنابراین تکبّر از سه عنصر تشکیل مىشود: نخست اینکه براى خود مقامى قائل شود، دیگر اینکه براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند.از همین رو گفتهاند:تکبّر (خود برتربینى) با عجب (خود بزرگ بینى) تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسهاى با دیگرى نمىشود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتّى عبادت، خود را بزرگ مىبیند، هر چند بر فرض کسى جز او در جهان نباشد؛ ولى در تکبّر حتماً خود را با دیگرى مقایسه مىکند و برتر از او مىبیند.
واژه «کبر و تکبّر» گاه به آن حالت نفسانى که در بالا اشاره شد گفته مىشود و گاه به عمل یا حرکتى که ناشى از آن است. مثلاً چنان مىنشیند یا راه مىرود و سخن مىگوید که نشان مىدهد خود را برتر از همه اطرافیانش مىبیند، این اعمال و حرکات را نیز تکبّر مىنامند که ریشه اصلیش همان حالت باطنى و درونى است.[۲۱۷]
«متکبّر» به افراد کوچک و کم مقدار گویندکه ادعاى بزرگى کنندو صفاتى را که ندارندبه خود نسبت دهند.[۲۱۸] طبیعت او این است که بردیگری تکبر بورزد و او را کوچک بشماردواز او توقع دارد که مطیع وی بوده و برطبق میل او رفتار نمایدوبترسد که اگر نعمتی بدست آورد از متابعت او سرباز زند یا چه بسا که ادعای همردیفی اورا بنمایدوبلکه خودرا بالاتربگیرد.[۲۱۹]
قرآن این رذیله را نخستین رذیله اخلاقی از آن یاد کرده و شیطان را نیز نخستین متکبرنامیده است.چنان که آمده است:«وَاذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا الّا ابْلِیْسَ ابَى وَاسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِیْنَ ؛[۲۲۰]وهنگامى را که به فرشتگان گفتیم:«براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند،جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزیدواز کافران شد.»
دراین آیه سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، در آن هنگام که خداوند به همه فرشتگان دستور داد که به خاطر عظمت آفرینش حضرت آدم(علیه السلام) سجده کنند- و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جاى گرفته بود- همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که در برابر این فرمان خدا سرپیچى کرد و استکبار ورزید و از کافران شد، و به دنبال این سرپیچى صریح و آشکار و حتّى آمیخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جایگاه تکبّر کنى! بیرون رو که از افراد پست و حقیر خواهى بود.[۲۲۱]
در حقیقت این نخستین خطاوگناهى است که در جهان به وقوع پیوست، که سبب شد فردى همچون ابلیس که سالیان دراز خدا را عبادت کرده بود به خاطر تکبّر یک ساعت تمام اعمال و عبادات او برباد رفت و از آن مقام والا که همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یکباره سقوط نمود.
قرآن کریم درآیات مختلفی به این رذیله اشاره کرده است اما ما درصدد اشاره به آیاتی که به چگونگی خطا افتادن انسان از این طریق است، هستیم.
چگونگی خطا با تکبر
تکبر به دلایل و اسباب زیر می تواندبر خطای انسان نقش داشته باشد:
۱- ب )دورى از خدا
راهنمای ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره خطا- فایل ۶